دلبر وحشی

#دلبر_وحشی_پارت_دهم

«چند ساعت بعد»
در باز شد و...
یه مرد با هیکل بزرگ و قد بلند وارد شد
چی میخورن انقدر گندن؟ دایی این همه بادیگارد داشته من نمیدونستم؟
اهی کشیدم از سر افکارم
من گول خوردم همه گول خوردیم این منصفانه نیست.
فقط توی فکر بودم و اصلا محلی به بادیگارده نمیزاشتم ک خودش به حرف دراومد.
با صدای خش داری لب زد:
*مث بچه آدم رفتار میکنی ساعت ۵ صبح پروازه
با بی حالی لب زدم:
_پ.. پس وسایلم چی؟
*لازم نیس هرچی بخوای هس
_میشه بگید ساعت چنده؟
*یک شب
۲۴ ساعت بود هیچی نخوردم و اینجا بسته شدم دستام داشت مترکید از درد
نکنه تو هواپیما هم دستا و پاهام رو ببندن؟
ستایش چی؟ حالش خوبه؟ نکنه بلایی سرش بیارن الان کجاست؟ حالش خوب شده؟
با این فکر لرزه ای به تنم افتاد
لب زدم:
_اون.. اون دختر ک زخمی شده بود چیشد؟
با خشم لب زد:
*زیادی داری زر میزنی
ک یک دفعه در محکم باز شد با قیافه عصبی شایان روبرو شدم.
«سلام آقا»
عصبانی تر به بادیگارد ذل زد
و یک دفعه داد شایان بلند شد
*بیرون بعدا حسابتو میرسم
ترسیده لب زد:
«چ..چرا قربان»
شایان عصبی تر شد و سمتش اومد و سیلی بهش زد.
با تعجب به شایان خیره بودم ولی چون نای حرف زدن نداشتم چیزی نگفتم.
*گفتم بیرون نشنیدی؟
«چ..چشم»
و به سرعت بیرون رفت
هنوز بهش خیره بودم ک سنگینی نگاهم رو حس کرد و اونم بهم خیره شد

کپی ممنوع
ببخشید دیروز سرم شلوغ بود نشد بزارم دروره امتحاناست و خردادم دره شروع میشه.
فردا هم امتحان درم ولی از ساعت ۳ تا الان درم پارت مینویسم تا ۱۲ نوشتم
یه چندتا خبرم راجب پارت ها درم ک تو یه پست جدا میزارم
تا پارت ۱۲ یا ۱۳ امشب میزارم
خدم رمانامو مینویسم کپی و اصکی ممنوع است؛/
اودافظ♡:_
دیدگاه ها (۰)

چندتا خبر مهم درمورد رمان

رمان دلبر وحشی

رمان دلبر وحشی

رمان دلبر وحشی

Dark Blood p9

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط